جدول جو
جدول جو

معنی نیم کاره - جستجوی لغت در جدول جو

نیم کاره
هر چیز ناتمام، ناقص، ویژگی کاری که نصف آن را انجام داده باشند
تصویری از نیم کاره
تصویر نیم کاره
فرهنگ فارسی عمید
نیم کاره(رَ / رِ)
مزدور. (آنندراج) (برهان قاطع). نیم کار. (آنندراج). ظاهراً نیمه کاره به معنی آنکه با نیمۀ آجر کار کند. فعله. (فرهنگ نظام) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، شاگرد. (برهان قاطع). رجوع به نیم کار شود، ناتمام. (برهان قاطع). ناقص. (غیاث اللغات). به اتمام نرسیده. در نیمۀ کار رهاشده:
تا نقش تو زمانه بر پیرهن کشید
بر کارگاه گردون مه نیم کاره ماند.
امیرخسرو (از آنندراج).
نالۀ نیم کارۀ دل ماست
نفس سست رگ تمام نکرد.
ظهوری (از آنندراج).
، نیم ساخته. (غیاث اللغات).
- درم نیم کاره، سکه ای که نقشی بر آن ضرب نشده است:
باد هر ساعت از شکوفه کند
پر درم های نیم کاره چمن.
فرخی.
- نیم کاره گذاشتن، کاری را ناقص و به پایان نارسانده رها کردن.
- نیم کاره ماندن، ناقص و ناتمام ماندن. به پایان نرساندن. به کمال نرسیدن. به انجام نرسیدن
لغت نامه دهخدا
نیم کاره
مزدور کارگر، شاگرد، هر چیز ناتمام
تصویری از نیم کاره
تصویر نیم کاره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیم کاسه
تصویر نیم کاسه
کاسۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
پرده ای که در دنبالۀ استخوان کامی در سقف دهان قرار دارد و زبان کوچک از آن آویزان است، شراع الحنک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیچ کاره
تصویر هیچ کاره
بیکاره، کسی که کاری از او برنیاید و به درد کاری نخورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم دایره
تصویر نیم دایره
منحنی معادل نصف محیط دایره، نصف دایره
فرهنگ فارسی عمید
(فِ)
که به دین ایمان درستی ندارد. که اسلامش تمام و قلبی نیست: با خود گفتم این چنین مرداری نیم کافری (افشین) بر من چنین استخفاف می کند. (تاریخ بیهقی ص 172) .گفت این سگ ناخویشتن شناس نیم کافر بوالحسن افشین... از حد اندازه افزون بنواختیم. (تاریخ بیهقی ص 169)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ / رِ)
نصفی از کرۀ زمین: نیم کرۀ شمالی. نیم کرۀ جنوبی.
- نیم کرۀ مغز، هر یک از دو قسمت چپ و راست مغز. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ مَ / مِ کُ)
ناتمام مانده. کاری به پایان نرسیده. نیم کاره: اگر پادشاهی سرائی مرتفع بنا افکندی... و آن بنا در روزگار او تمام نشدی پسر او... بر هیچ چیز چنان جد ننمودی که آن بناء نیم کردۀ آن پادشاه تمام کردی... گفتی بر پسر فریضه تر که نیم کردۀ پدر خویش را تمام کند. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ کُ)
نیم کشت. نیم بسمل. مجروح محتضری که رمقی ونیم جانی دارد: لشکر چون پادشاه را نیم کشته دیدند همه راه هزیمت گرفتند. (اسکندرنامۀ خطی).
به آب تیغ اجل تشنه است مرغ دلم
که نیم کشته به خون چند بار برگردد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(لَبْ بَ)
نیم شکفته. غنچه ای که هنوز کاملاً باز نشده است:
لبت گوئی که نیم کفته گل است
می ونوش اندر او نهفتستی.
طیان
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
قالب صابون که نیم یا بیشتر آن به کار رفته و به مصرف رسیده باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه. در 41هزارگزی جنوب شرقی ده شیخ، 5هزارگزی قلعۀ میرآباد، و در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و یکصد تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، حبوبات، صیفی، توتون، لبنیات، مختصر میوه جات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ/ رِ)
اهل عمل. اهل کار. ظاهراً بیشتر درموقعی استعمال شود که بخواهند صلاحیت شخصی را برای کار و شغلی برسانند. (فرهنگ فارسی معین) :
ز ما ده برادر کس این کاره نیست
ملک را در این کار بیغاره نیست.
شمسی (یوسف وزلیخا).
چون زمین و چون جنین خونخواره ام
تا که عاشق گشته ام اینکاره ام.
مولوی
لغت نامه دهخدا
مزدور، (رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به نیم کاره و نیم کاری شود:
تو صاحب کار جبرئیلی
بدگوی تو نیم کار شیطان،
خاقانی،
، شاگرد، (یادداشت مؤلف)، صنعتگری را گویند که به دست افزار دیگران کار کند و از آنچه اجرت یابد به مالک دست افزار حصه دهد، (غیاث اللغات)، مناصفه کار، مضارب، (یادداشت مؤلف)، مزارع، (یادداشت مؤلف)، زارعی که به موجب عقد مزارعه نیمی از محصول دیم را می گیرد، (فرهنگ فارسی معین)، نیم کاره، هرچیز ناقص و ناتمام، (آنندراج)، کاری که نصفی یا برخی از آن را انجام داده اند، رجوع به نیم کاره شود، فرسوده شده، کارکرده، (ناظم الاطباء)،
- نیم کار گذاشتن، ناتمام رها کردن، به آخر نرساندن:
ز عجزقدرت کارش تمام صورت بست
مصوری که شبیه تو نیم کار گذاشت،
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
در تداول جنوب ایران، نیم کاره. نیمه تمام. ناقص. ناتمام. در غیاث اللغات ’نیم کله’ آمده است
لغت نامه دهخدا
مزدوری، (فرهنگ فارسی معین) :
در از لعلش به درج تنگ باری
مه از رویش به شغل نیم کاری،
امیرخسرو (از انجمن آرا)،
، شاگردی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
نوعی از کاسه و قدح چوبین گنبدنما. (آنندراج). قحف. (مهذب الاسماء). نصفی. پیالۀ خرد را جام نام است و کلان را کاسه و متوسط را نیم کاسه. (خان آرزو از فرهنگ فارسی معین). ظرفی به شکل پیاله و کاسه که از کاسه کوچکتر و از پیاله بزرگتر است.
- نیم کاسه زیرکاسه داشتن (بودن) ، کنایه از مکر و حیله. (غیاث اللغات) (از مصطلحات). تعبیه کردن چیزی از راه فریب در چیزی. (آنندراج). کنایه از اینکه قضیه غیر ازصورت ظاهر، محتوی و موضوع دیگری در معنی دارد. رمزی و رازی در کار بودن:
یک دم سر من از سر زانو جدا نشد
اینجا به زیر کاسه بود نیم کاسه ای.
میر برهان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ رَ / رِ)
هرکاری که تمام نشده و نیمۀ آن باقی مانده باشد. (ناظم الاطباء). نیم کاره. ناقص. ناتمام. به اتمام نرسیده.
- نیمه کاره گذاشتن، به پایان نرساندن و رها کردن.
- نیمه کاره ماندن، ناتمام باقی ماندن. به انجام نرسیدن: بعضی سخنان به اتمام نارسانیده نیمه کاره مانده است. (رشحات علی بن حسین کاشفی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم کار
تصویر نیم کار
کاری که نصف آن را انجام داده باشند، مزدور کارگر: (خوش بود جان و جان من خوشتر خاصه چون هست نیم کار است) (کمال اسماعیل. دیوان. چا. هند. 189)، زارعی که بموجب عقد مزارعه نیمی از شاگرد محصول زمین دیم را میگیرد، شاگرد، هر چیز ناتمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیمه کاره
تصویر نیمه کاره
ناتمام نیمه کاره: (کنار آن (خندق) فاصله بفاصله خانه های نیمه کاره آجری دیده میشد)
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه متوسط. توضیح پیاله خرد را (جام) نام است و کلان را (کاسه) و متوسط را (نیم کاسه) و (نصفی)، نوعی ظرفل چوبین نیم کروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کاری
تصویر نیم کاری
مزدوری: (دراز لعلش به درج تنگاری مه ازرویش بشغل نیم کاری) (امیر خسرو. فرنظا)، شاگردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک کاری
تصویر نیک کاری
خوب کار کردن، نیکو کاری نیکو کرداری مقابل بد کاری بد کرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم ماله
تصویر نیم ماله
صابونی که با آن کار کنند تا حدی که حجم آن قریب بنصف برسد
فرهنگ لغت هوشیار
نیم رخ، نوعی تصویر خیالی که دارای نصف صورت و یک چشم و یک بازو و یک دست و یک پا میباشد و آن یا نر است یا ماده: نر دارای دست و پای و چشم و دیگر اعضای راست و ماده دارای دست و پای و چشم و دیگراعضای چپ است و چون آن دو بهم متصل کنند شبیه شکل انسان کامل گردد و چنین پنداشته انند که چون آن دو را از هم جدا کنند هریک بریک پا دویده بشتاب و سراسیمگی مخاطرات بسیار ایجاد کند
فرهنگ لغت هوشیار
تخم مرغ، نیمکره، گنبد، آسمان ظاهر که نصف آسمان متوهم است. یا سقف نیم خایه. سقف آسمان: (آن خایه های زرین از سقف نیم خایه سیماب شد چو بر زد سیماب آتشین سر) (خاقانی. سج. 186)
فرهنگ لغت هوشیار
اهل عمل اهل کار. توضیح بیشتر در موقعی استعمال شود که بخواهند صلاحیت شخصی را برای کار و شغلی برسانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کره
تصویر نیم کره
نیمپادک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کره
تصویر نیم کره
((کُ رَ یا رِ))
هر نیمه کره زمین که به وسیله خط استوا جدا شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم دایره
تصویر نیم دایره
((یِ رِ))
منحنی ای معادل نصف محیط دایره، قوسی بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هیچ کاره
تصویر هیچ کاره
((ر یا رَ))
آن که برای کاری شایسته نیست، بی کاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیمه کاره
تصویر نیمه کاره
ناتمام
فرهنگ واژه فارسی سره
کار نیمه تمام
فرهنگ گویش مازندرانی